کد مطلب:316825 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:206

روضه خوانی تاجر مسیحی
در كتاب معجزات و كرامات ائمه ی اطهار علیهم السلام، صفحه ی 68 آمده است كه:

مؤمنی در راه برگشتن از زیارت «غدیریه» از نجف به سوی كربلا سال 1330 چنین حكایت كرد:

در طریق عشق آباد و تازه شهر كه اوائل خاك روسیه است در كشتی هم سفر یك تاجر مسیحی شدم، مردی بود مؤدب و باوقار، نوكری مسلمان داشت، مرا مهمان كرد و پذیرایی مرا به نوكر مسلمان محول نمود، و خودش برای اینكه من به دستورات مذهبی پابند بودم، با من هم خوراك نمی شد.

چیزی از این مسافرت نگذشت كه تاجر مسیحی سر قصه را باز كرد و گفت: من در شهر بلخ یا بخارا یك شریك مسلمان داشتم، و هر كدام از ما، درآمد و مصرفمان معین بود، ولی سر سال كه حساب می كردیم سود او از منافع من بسیار بیشتر بود در صورتی كه خرج روزانه ی او دو مقابل مصرف من بود و چون با تجار بسیاری آشنا و هم كیش بودم، اجناس را ارزان تر می خریدم، از طرف دیگر، فروشم نیز بیشتر بود، با همه ی این امور هر ساله شریك مسلمانم درآمدش بیشتر بود.

تا آنكه یك سال بنا گذاردم هرچه در همه ی سال او خرید و فروش می كند، من هم با او موافقت نمایم، هر وقت سفر می رود، مهمانی می دهد، و هر كار دیگر كه انجام می دهد من عمل كنم.



[ صفحه 200]



چندی بدین منوال گذشت، یك روز صبح دیدم در اطاق خویش مجلسی از دوستان ترتیب داده چای و سیگار تعارف ایشان می كند، یك نفر هم روی صندلی نشسته تعزیه می خواند، پرسیدم این چه كاری است؟ جریان روضه خوانی را بیان نمود.

من هم یكی از دوستان مسلمانم را دیدم ده تومان به او دادم، گفتم: روزهای تاسوعا و عاشورا در تجارتخانه بیایند و مجلس روضه ترتیب بدهند، روضه خوان می آمد و منبر می رفت، من هم مشغول كار خود بودم، سر سال شد درآمد خود را حساب كردم، صد تومان از هر سال بیشتر سود كرده بودم.

فهمیدم این اثر همان «ده تومان» است، سال دیگر در دهه ی عاشورا صد تومان خرج كردم، سر سال هزار تومان منفعت كردم، و همچنین هر ساله هر قدر خرج تعزیه كردم ده مقابل عوض می یافتم.



در كربلا كه موج زند آب روی آب

از قحط آب گشته بپا، های و هوی آب



در ساحل فرات كه خود مهر فاطمه است

دارند كودكان حسین آرزوی آب



دیگر فرات نیز نیارد به لب خروش

كز غم خروش عقده شده در گلوی آب



پیدا بود ز گریه ی لب تشنگان كه هست

هر مشك آب خشك و تهی هر سبوی آب



ترسم كه شعله در حرم افتد زناله اش

زینب كه از دو دیده گشوده است جوی آب



[ صفحه 201]



راه شریعه بسته و طفلی ز راه دور

بگشوده است دیده ی حسرت به سوی آب



اصغر ز هوش رفته كه چندی است این رضیع

نشنیده بوی شیر و ندیده است روی آب



تا طفل خود رباب رهاند ز تشنگی

در خیمه ها روان شده در جستجوی آب



زین تشنگی كه سوخت «مؤید» دل حسین

بر خاك ریخت تا به ابد آبروی آب



شعر از «مؤید خراسانی»



[ صفحه 202]